دختر گلم آیدا

خاله رعنا هم یه نی نی داره که خیلی نازه اسمش هم هست مبینا باباش هم با من همکاره اسمش هم هست عمو مرتضی دست خاله رعنا و مبینا خوشگله و عمو مرتضی درد نکنه ...

...

...

...

سلام به همه دوستان گلم دخمله مامان چند شبی بود که شبها خیلی گریه میکرد که یکی از بزرگترهای فامیلمون بهم گفت که دخترت ترسیده واسه همین شبها اینهمه گریه میکنه بعد هم هموم خانوم مسن اومد و با نمک و کمی اب گفت   می خواهد یه کاری بکنه که دخترم قوت قلب بگیره و دیگه نترسه یکمی نمک رو توی مشتش ریخت و دور سر دخترم چرخوند و بعد به سینه و پشتش و روی دستاش خیلی اروم زد یه چیزی هم زیر دلبش خوند که اونو بهم نگفت چیه بعد هم با کمی آب حالت نمک اب درست کردو توی یه ماهیتابه که بالا سر دخترم گرفته بود ریخت البته ماهیتابه رو قبلا گذاشته بود رو اجاق و حسابی داغش کرده بود بعد یه شکلی توی مایتابه درست شد و نمی دونم چه جوری واسه خودش تعبیر کرد که گفت دخ...

سلام به همه دوستان گلم دخمله مامان چند شبی بود که شبها خیلی گریه میکرد که یکی از بزرگترهای فامیلمون بهم گفت که دخترت ترسیده واسه همین شبها اینهمه گریه میکنه بعد هم هموم خانوم مسن اومد و با نمک و کمی اب گفت می خواهد یه کاری بکنه که دخترم قوت قلب بگیره و دیگه نترسه یکمی نمک رو توی مشتش ریخت و دور سر دخترم چرخوند و بعد به سینه و پشتش و روی دستاش خیلی اروم زد یه چیزی هم زیر دلبش خوند که اونو بهم نگفت چیه بعد هم با کمی آب حالت نمک اب درست کردو توی یه ماهیتابه که بالا سر دخترم گرفته بود ریخت البته ماهیتابه رو قبلا گذاشته بود رو اجاق و حسابی داغش کرده بود بعد یه شکلی توی مایتابه درست شد و نمی دونم چه جوری واسه خودش تعبیر کرد که گفت دخترت تو خواب...

جواهر ده بلاخره عکس من و بابا بزرگ ایدا من و ایدا جیگر طلای مامان و بابایی و بلاخره من و ایدا عروسک مامان ...

  زندگي را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترين قله ها رسيدي، لبخند خود را نثار تمام سنگريزه هايي کن که پايت را خراشيدند  اگر می دانی در این جهان كسی هست كه با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می كند وصدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد مهم نیست .. .. ... .. .... ؟ ! مهم این است كه فقط باشد زندگی كند ، لذّت ببرد و نفس بكشد ...

  من انتهای سکوتم و گریه کفری شد کنار این همه کافر تو با خدایم کن دلم گرفته ترین اسمان این شهر است بیا از این همه بغض ای خدا جدایم کن هنوز فرصت یکی شدن باقیست مرا به لطف غمت با خود اشنایم کن ...